اصحاب کهف

دانشجو: شبنم صالح نیا

در داستان‌های اسلامی اصحاب کهف عده‌ای خداپرست بودند که پیش از اسلام در زمانهٔ پادشاهی کافر از حکمرانان امپراتوری روم باستان با نام دقیانوس در منطقای در اردن امروزی که آن زمان فیلادلفیا نام داشت زندگی می‌کردند و همگی جز یکی از آنان که چوپان بود از اشراف زادگان و درباریان بودند و ایمان خود را مخفی نگاه می‌داشتند. اینان سرانجام از جبر حاکم روزگار به ستوه آمده و به گفته قرآن بر اساس الهامی که از خداوند دریافت کردند "پس هنگامی که از خدایان دروغین دوری جستید به غار پناهنده شوید تا پروردگارتان رحمتش را بر شما ارزانی دارد" همراه سگ خود به غاری در روستایی به نام رقیم نزدیک فیلادلفیا رفتند. چون به غار رسیدند. خواب ایشان را در ربود پس حدود سیصد سال به خواب اندر همی بودند. و سگ ایشان بر در غار چنان بود که گویی بیدار است. پس از سیصدسال چون برخاستند خود پنداشتند که چند ساعتی بیش نخفته‌اند. چون به شهر شُدند همه چیز را دیگرگونه یافتند. سرانجام به غار بازگشته و دیگر اثری از ایشان یافت نشد. مردم بر فراز غار آنها مسجدی ساختند.داستان ایشان نسبتاً به‌تفصیل در قرآن آمده‌است. 

در بعضی روایات مرتبط با امام زمان شیعیان آمده‌است که «اصحاب کهف» رجعت کرده از یاران وی در آخر الزمان و هنگام ظهور خواهند بود.

 

باستانشناسی و جغرافیای تاریخی 

برخی باستانشناسان، محل غار اصحاب کهف را در میان دو روستای رقیم و ابوعلند واقع در هفت کیلومتری امان پایتخت اردن دانسته اند،که بر فراز آن نیز مسجدی کشف شده است. برخی دیگر نیز محل آن را غار افسوس در ایونیه ترکیه دانسته اند.

ریشه داستان 

به نظر می‌رسد داستان اصحاب کهف برگرفته از کتاب مقدس هندوها باشد که در آن ایندرا برای ریاضت در زمانی که آسورها سراسر دنیا را گرفته بودند به میان گل نیلوفر آبی رفت.این داستان در منابع ایرانی به داستان زروان برگردان شده است و در منابع ترکی به افسانه کورموستا یا هورموزدا تعبیر شده است. 

داستان اصحاب كهف از نظر قرآن و تاريخ 

آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مي شود اين است كه پيامبر گرامي خود را مخاطب مي سازد كه(با مردم درباره اين داستان مجادله مكن مگر مجادله اي ظاهري و يا روشن) و از احدي از ايشان حقيقت مطلب را مپرس. اصحاب كهف و رقيم جوانمرداني بودند كه در جامعه اي مشرك كه جز بت ها را نمي پرستيدند، نشو و نما نمودند. چيزي نمي گذرد كه دين توحيد محرمانه در آن جامعه راه پيدا مي كند، و اين جوانمردان بدان ايمان مي آورند. مردم آنها را به باد انكار و اعتراض ‍ مي گيرند، و در مقام تشديد و تضييق بر ايشان و فتنه و عذاب آنان بر مي آيند، و بر عبادت بت ها و ترك دين توحيد مجبورشان مي كنند. و هر كه به ملت آنان مي گرويد از او دست بر مي داشتند و هر كه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار مي ورزيد او را به بدترين وجهي به قتل مي رساندند.

قهرمانان اين داستان افرادي بودند كه با بصيرت به خدا ايمان آوردند، خدا هم هدايتشان را زيادتر كرد، و معرفت و حكمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نوري كه به ايشان داده بود پيش پايشان را روشن نمود، و ايمان را با دل هاي آنان گره زد، در نتيجه جز از خدا از هيچ چيز ديگري باك نداشتند. و از آينده حساب شده اي كه هر كس ديگري را به وحشت مي انداخت نهراسيدند، لذا آنچه صلاح خود ديدند بدون هيچ واهمه اي انجام دادند. آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع بمانند جز اين چاره اي نخواهند داشت كه با سيره اهل شهر سلوك نموده حتي يك كلمه از حق به زبان نياورند. و از اين كه مذهب شرك باطل است چيزي نگويند، و به شريعت حق نگروند. و تشخيص دادند كه بايد بر دين توحيد بمانند و عليه شرك قيام نموده از مردم كناره گيري كنند، زيرا اگر چنين كنند و به غاري پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتي پيش پايشان مي گذارد. با چنين يقيني قيام نموده در رد گفته هاي قوم و اقتراح و تحكمشان گفتند:(ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذو امن دونه الهة لو لا ياتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممن افتري علي اللّه كذبا) آن گاه پيشنهاد پناه بردن به غار را پيش كشيده گفتند: (و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللّه فاووا الي الكهف ينشر لكم ربكم من رحمتة و يهي لكم من امركم مرفقا).

آن گاه داخل شده، در گوشه اي از آن قرار گرفتند، در حالي كه سگشان دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد اين چنين عرض كردند: (بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتي عطا فرما و براي ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز).

پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و سال هايي چند خواب را بر آنها مسلط كرد، در حالي كه سگشان نيز همراهشان بود. (آنها در غار سيصد سال و نه سال زيادتر درنگ كردند. و گردش آفتاب را چنان مشاهده كني كه هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر كنار و هنگام غروب نيز از جانب چپ ايشان به دور مي گرديد و آنها كاملاً از حرارت خورشيد در آسايش ‍ بودند و آنها را بيدار پنداشتي و حال آن كه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوي راست و چپ مي گردانيديم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت و اگر كسي بر حال ايشان مطلع مي شد از آنها مي گريخت و از هيبت و عظمت آنان بسيار هراسان مي گرديد.

پس از آن روزگاري طولاني كه سيصد و نه سال باشد دوباره ايشان را سر جاي خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مي تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگي از خواب برخاسته به محضي كه چشمشان را باز كردند آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود، مثلاً اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مي تابيد حالا از طرف ديگرش مي تابد، البته اين در نظر ابتدايي بود كه هنوز از خستگي خواب اثري در بدن ها و ديدگان باقي بود. يكي از ايشان پرسيد: رفقا چقدر خوابيديد؟ گفتند: يك روز يا قسمتي از يك روز. و اين را از همان عوض شدن جاي خورشيد حدس زدند. ترديدشان هم از اين جهت بود كه از عوض شدن تابش خورشيد نتوانستند يك طرف تعيين كنند. عده اي ديگر گفتند: (ربكم اعلم بما لبثتم) و سپس اضافه كرد (فابعثوا احدكم بورقكم هذه الي المدينة فلينظر ايها ازكي طعاما فلياتكم برزق منه) كه بسيار گرسنه ايد، (و ليتلطف) رعايت كنيد شخصي كه مي فرستيد در رفتن و برگشتن و خريدن طعام كمال لطف و احتياط را به خرج دهد كه احدي از سرنوشت شما خبردار نگردد، زيرا (انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم) اگر بفهمند كجاييد سنگسارتان مي كنند (او يعيدوكم في ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا).

اين جريان آغاز صحنه اي است كه بايد به فهميدن مردم از سرنوشت آنان منتهي گردد، زيرا آن مردمي كه اين اصحاب كهف از ميان آنان گريخته به غار پناهنده شدند به كلي منقرض گشته اند و ديگر اثري از آنان نيست. خودشان و ملك و ملتشان نابود شده، و الآن مردم ديگري در اين شهر زندگي مي كنند كه دين توحيد دارند و سلطنت و قدرت توحيد بر قدرت ساير اديان برتري دارد. اهل توحيد و غير اهل توحيد با هم اختلافي به راه انداختند كه چگونه آن را توجيه كنند. اهل توحيد كه معتقد به معاد بودند ايمانشان به معاد محكم تر شد، و مشركين كه منكر معاد بودند با ديدن اين صحنه مشكل معاد برايشان حل شد، غرض خداي تعالي از برون انداختن راز اصحاب كهف هم همين بود.

آري، وقتي فرستاده اصحاب كهف از ميان رفقايش بيرون آمد و داخل شهر شد تا به خيال خود از همشهري هاي خود كه ديروز از ميان آنان بيرون شده بود غذايي بخرد شهر ديگري ديد كه به كلي وضعش با شهر خودش ‍ متفاوت بود، و در همه عمرش چنين وضعي نديده بود، علاوه بر آن مردمي را هم كه ديد غير همشهري هايش بودند. اوضاع و احوال نيز غير آن اوضاعي بود كه ديروز ديده بود. هر لحظه به حيرتش افزوده مي شود، تا آن كه جلو دكاني رفت تا طعامي بخرد پول خود را به او داد كه اين را به من طعام بده - و اين پول در اين شهر پول رايج سيصد سال قبل بود - گفتگو و مشاجره بين دكان دار و خريدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضيه، روشن تر از پرده بيرون مي افتاد، و مي فهميدند كه اين جوان از مردم سيصد سال قبل بوده و يكي از همان گمشده هاي آن عصر است كه مردمي موحد بودند، و در جامعه مشرك زندگي مي كردند، و به خاطر حفظ ايمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گيري كردند، و در غاري رفته آنجابه خواب فرو رفتند، و گويا در اين روزها خدا بيدارشان كرده و الآن منتظر آن شخصند كه برايشان طعام ببرد.

قضيه در شهر منتشر شد جمعيت انبوهي جمع شده به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده در آنجا بقيه نفرات را به چشم خود ديدند، و فهميدند كه اين شخص راست مي گفته، و اين قضيه معجزه اي بوده كه از ناحيه خدا صورت گرفته است.

اصحاب كهف پس از بيدار شدنشان زياد زندگي نكردند، بلكه پس از كشف معجزه از دنيا رفتند و اين جا بود كه اختلاف بين مردم در گرفت، موحدين با مشركين شهر به جدال برخاستند. مشركين گفتند: بايد بالاي غار ايشان بنياني بسازيم و به اين مسأله كه چقدر خواب بوده اند كاري نداشته باشيم. و موحدين گفتند بالاي غارشان مسجدي مي سازيم. 

داستان از نظر غير مسلمانان 

بيشتر روايات و سندهاي تاريخي برآنند كه قصه اصحاب كهف در دوران فترت ما بين عيسي و رسول خدا(ص) اتفاق افتاده است، به دليل اين كه اگر قبل از عهد مسيح بود قطعاً در انجيل مي آمد و اگر قبل از دوران موسي(ع) بود در تورات مي آمد، و حال آن كه مي بينيم يهود آن را معتبر نمي دانند. هر چند در تعدادي از روايات دارد كه قريش آن را از يهود تلقي كرده و گرفته اند. و ليكن مي دانيم يهود آن را از نصاري گرفته چون نصاري به آن اهتمام زيادي داشته آنچه كه از نصاري حكايت شده قريب المضمون با روايتي است كه ثعلبي در عرائس از ابن عباس نقل كرده. چيزي كه هست روايات نصاري در اموري با روايات مسلمين اختلاف دارد:

اول اين كه مصادر سرياني داستان مي گويد: عدد اصحاب كهف هشت نفر بوده اند، و حال آن كه روايات مسلمين و مصادر يوناني و غربي داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.

دوم اين كه داستان اصحاب كهف در روايات ايشان از سگ ايشان هيچ اسمي نبرده است.

سوم اين كه مدت مكث اصحاب كهف را در غار دويست سال و يا كمتر دانسته و حال آن كه معظم علماي اسلام آن را سيصد و نه سال يعني همان رقمي كه از ظاهر قرآن برمي آيد دانسته اند. و علت اين اختلاف و تحديد مدت مكث آنان به دويست سال اين است كه گفته اند آن پادشاه جبار كه اين عده را مجبور به بت پرستي مي كرده و اينان از شر او فرار كرده اند اسمش ‍ دقيوس بوده كه در حدود سال هاي (249 - 251 م) زندگي مي كرده، و اين را هم مي دانيم كه اصحاب كهف به طوري كه گفته اند در سال 425 و يا سال 437 و يا 439 از خواب بيدار شده اند پس براي مدت لبث در كهف بيش از دويست سال يا كمتر باقي نمي ماند، و اولين كسي كه از مورخين ايشان اين مطالب را ذكر كرده به طوري كه گفته است جيمز ساروغي سرياني بوده كه متولد 451 م و متوفاي521 م بوده و ديگران همه تاريخ خود را از او گرفته اند، و به زودي تتمه اي براي اين كلام از نظر خواننده خواهد گذشت. 

 

غار اصحاب كهف كجاست؟ 

در نواحي مختلف زمين به تعدادي از غارها برخورد شده كه در ديوارهاي آن تمثال هايي چهار نفري و پنج نفري و هفت نفري كه تمثال سگي هم با ايشان است كشيده اند. و در بعضي از آن غارها تمثال قرباني هم جلو آن تمثال ها هست كه مي خواهند قربانيش كنند. انسان مطلع وقتي اين تصويرها را آن هم در غاري مشاهده مي كند فوراً به ياد اصحاب كهف مي افتد، و چنين به نظر مي رسد كه اين نقشه ها و تمثال ها اشاره به قصه آنان دارد و آن را كشيده اند تا رهبانان و آنها كه خود را جهت عبادت متجرد كرده اند و در اين غار براي عبادت منزل مي كنند با ديدن آن به ياد اصحاب كهف بيفتند، پس ‍ صرف يادگاري است كه در اين غارها كشيده شده نه اين كه علامت باشد براي اين كه اين جا غار اصحاب كهف است. غار اصحاب كهف كه در آنجا پناهنده شدند و اصحاب در آنجا از نظرها غايب گشتند، مورد اختلاف شديد است كه چند جا را ادعا كرده اند: 

غار اول: كهف اِفسوس. افسوس به كسر همزه و نيز كسر فاء - و بنا به ضبط كتاب مراصد الاطلاع كه مرتكب اشتباه شده به ضمه همره و سكون فاء - شهر مخروبه اي است در تركيه كه در هفتاد و سه كيلومتري شهر بزرگ ازمير قرار دارد، و اين غار در يك كيلومتري - و يا كمتر - شهر افسوس نزديك قريه اي به نام (اياصولوك) و در دامنه كوهي به نام (ينايرداغ) قرار گرفته است.

و اين غار، غار وسيعي است كه در آن به طوري كه مي گويند صدها قبر كه با آجر ساخته شده هست. خود اين غار هم در سينه كوه و رو به جهت شمال شرقي است، و هيچ اثري از مسجد و يا صومعه و يا كليسا و خلاصه هيچ معبد ديگري بر بالاي آن ديده نمي شود. اين غار در نزد مسيحيان نصاري از هر جاي ديگري معروف تر است، و نامش در بسياري از روايات مسلمين نيز آمده.

و اين غار علي رغم شهرت مهمي كه دارد به هيچ وجه با آن مشخصاتي كه در قرآن كريم راجع به آن غار آمده تطبيق نمي كند.

اولاً براي اين كه خداي تعالي درباره اين كه در چه جهت از شمال و جنوب مشرق و مغرب قرار گرفته مي فرمايد آفتاب وقتي طلوع مي كند از طرف راست غار به درون آن مي تابد و وقتي غروب مي كند از طرف چپ غار، و لازمه اين حرف اين است كه درب غار به طرف جنوب باشد، و غار افسوس ‍ به طرف شمال شرقي است (كه اصلاً آفتاب گير نيست مگر مختصري). و همين ناجوري مطلب باعث شده كه مراد از راست و چپ را راست و چپ كسي بگيرند كه مي خواهد وارد غار شود نه از طرف دست راست كسي كه مي خواهد از غار بيرون شود، و حال آن كه قبلاً هم گفتيم معروف از راست و چپ هر چيزي راست و چپ خود آن چيز است نه كسي كه به طرف آن مي رود.

بيضاوي در تفسير خود گفته: در غار در مقابل ستارگان بنات النعش قرار دارد، و نزديك ترين مشرق و مغربي كه محاذي آن است مشرق و مغرب رأس السرطان است و وقتي كه مدار آفتاب با مدار آن يكي باشد آفتاب به طور مائل و مقابل در طرف چپ غار مي تابد و شعاعش به طرف مغرب كشيده مي شود، و در هنگام غروب از طرف محاذي صبح مي تابد و شعاع طرف عصرش به جاي تابش طرف صبح كشيده مي شود، و عفونت غار را از بين برده هواي آن را تعديل مي كند، و در عين حال بر بدن آنان نمي تابد و با تابش خود اذيتشان نمي كند و لباس هايشان را نمي پوساند. اين بود كلام بيضاوي. غير او نيز نظير اين حرف را زده اند.

علاوه بر اشكال گذشته مقابل در غار با شمال شرقي با مقابل بودن آن با بنات النعش كه در جهت قطب شمالي قرار دارد سازگار نيست، از اين هم كه بگذريم گردش آفتاب آن طور كه ايشان گفته اند با شمال شرقي بودن در غار نمي سازد، زيرا بنايي كه در جهت شمال شرقي قرار دارد و در طرف صبح، آفتاب به جانب غربي اش مي تابد ولي در موقع غروب در ساختمان و حتي پيش خان آن در زير سايه فرو مي رود، نه تنها در هنگام غروب، بلكه بعد از زوال ظهر آفتاب رفته و سايه گسترده مي شود. مگر آن كه كسي ادعا كند كه مقصود از جمله (و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال) اين است كه آفتاب به ايشان نمي تابد، و يا آفتاب در پشت ايشان قرار مي گيرد.

و اما ثانياً براي اين كه جمله (و هم في فجوه منه) مي گويد اصحاب كهف در بلندي غار قرار دارند، و غار افسوس به طوري كه گفته اند بلندي ندارد، البته اين در صورتي است كه (فجوة) به معناي مكان مرتفع باشد، ولي مسلم نيست، و قبلاً گذشت كه (فجوة) به معناي ساحت و درگاه است. پس اين اشكال وارد نيست.

و اما ثالثاً براي اين كه جمله (قال الّذين غلبوا علي امرهم لنتخذن عليهم مسجدا) ظاهر در اين است كه مردم شهر مسجدي بر بالاي آن غار بنا كردند، و در غار افسوس اثري حتي خرابه اي از آن به چشم نمي خورد، نه اثر مسجد نه اثر صومعه و نه مانند آن. و نزديك ترين بناي ديني كه در آن ديار به چشم مي خورد كليسايي است كه تقريبا در سه كيلومتري غار قرار دارد، و هيچ جهتي به ذهن نمي رسد كه آن را به غار مرتبط سازد.

از اين هم كه بگذريم در غار افسوس اثري از رقيم و نوشته ديده نشده كه دلالت كند يك يا چند تا از آن قبور، قبور اصحاب كهف است، و يا شهادت دهد و لو تا حدي كه چند نفر از اين مدفونين مدتي به خواب رفته بودند، پس از سال ها خدا بيدارشان كرده و دو باره قبض روحشان نموده است. 

غار دوم: دومين غاري كه احتمال داده اند كهف اصحاب كهف باشد غار رجيب است كه در هشت كيلومتري شهر عمان پايتخت اردن هاشمي نزديك دهي به نام (رجيب) قرار دارد. غاري است در سينه جنوبي كوهي پوشيده از صخره، اطراف آن از دو طرف يعني از طرف مشرق و مغرب باز است كه آفتاب به داخل آن مي تابد، در غار در طرف جنوب قرار دارد، و در داخل غار طاق نمايي كوچك است به مساحت 5/32 متر در يك سكويي به مساحت تقريباً 33 و در اين غار نيز چند قبر هست به شكل قبور باستاني روم و گويا عدد آنها هشت و يا هفت است.

بر ديوار اين غار نقشه ها و خطوطي به خط يوناني قديم و به خط ثموديان ديده مي شود كه چون محو شده خوب خوانده نمي شود، البته بر ديوار عكس سگي هم كه با رنگ قرمز و زينت هاي ديگري آراسته شده ديده مي شود.

و بر بالاي غار آثار صومعه(بيزانس) هست كه از گنجينه ها و آثار ديگري است كه در آنجا كشف گرديده است و معلوم مي شود بناي اين صومعه در عهد سلطنت (جوستينوس) اول يعني در حدود 418 - 427 ساخته شده و آثار ديگري كه دلالت مي كند كه اين صومعه يك بار ديگر تجديد بنا يافته است و مسلمانان آن را پس از استيلا بر آن ديار مسجدي قرار داده اند. چون مي بينيم كه اين صومعه محراب و وضوخانه دارد، و در ساحت و فضاي جلو در اين غار آثار مسجد ديگري است كه پيداست مسلمين آن را در صدر اسلام بنا نهاده و هر چندي يك بار مرمت كرده اند و پيداست كه اين مسجد بر روي خرابه هاي كليسايي قديمي از روميان ساخته شده، و اين غار علي رغم اهتمامي كه مردم بدان داشته و عنايتي كه به حفظش نشان مي دادند و آثار موجود در آن از اين اهتمام و عنايت حكايت مي كند غاري متروك و فراموش شده بوده، و به مرور زمان خراب و ويران گشته تا آن كه اداره باستان شناسي اردن هاشمي اخيراً در صدد برآمده كه در آن حفاري كندو نقب بزند و آن را پس از قرن ها خفا از زير خاك دوباره ظاهر سازد.

در آثاري كه از آنجا استخراج كردند شواهدي يافت شده كه دلالت مي كند كه اين غار همان غار اصحاب كهف است كه داستانش در قرآن كريم آمده.

 

در تعدادي از روايات مسلمين همچنان كه بدان اشاره شد نيز همين معنا آمده است كه غار اصحاب كهف در اردن واقع شده. و ياقوت آنها را در معجم البلدان خود آورده است. و رقيم هم اسم دهي است نزديك به شهر عمان كه قصر يزيد بن عبدالملك در آنجا بوده است. البته قصر ديگري هم در قريه اي ديگر نزديك به آن دارد كه نامش موقر است و شاعر كه گفته:

يزرن علي تنانيه يزيدا

با كناف الموقر و الرقيم

آن زمان بر بالاي آن كاخ يزيد را ديدار مي كنند در حالي كه موقر و رقيم در چشم انداز ايشان است. و شهر عمان امروزي هم در جاي شهر فيلادلفيا كه از معروف ترين و زيباترين شهرهاي آن عصر بوده ساخته شده است، و اين شهر تا قبل از ظهور دعوت اسلامي بوده، او خود آن شهر و پيرامونش از اوائل قرن دوم ميلادي در تحت استيلاي حكومت روم بود تا آن كه سپاه اسلام سر زمين مقدس را فتح كرد.

و حق مطلب اين است كه مشخصات غار اصحاب كهف با اين غار بهتر انطباق دارد تا غارهاي ديگر. 

غار سوم: غاري است كه در كوه قاسيون قرار دارد و اين كوه در نزديكي هاي شهر صالحيه دمشق است كه اصحاب كهف را به آنجا نيز نسبت مي دهند. 

غار چهارم: غاري است كه در بتراء يكي از شهرهاي فلسطين است كه اصحاب كهف را به آنجا نيز نسبت مي دهند. 

غار پنجم: غاري است كه به طوري كه گفته اند در شبه جزيره اسكانديناوي در شمال اروپا كشف شده و در آنجا به هفت جسد سالم برخوردند كه در هيأت روميان بوده احتمال داده اند كه همان اصحاب كهف باشند.

و چه بسا غارهاي ديگري كه اصحاب كهف را به آنها نيز نسبت مي دهند، همچنان كه  مي گويند نزديكي هاي شهر نخجوان يكي از شهرهاي قفقاز غاري است كه اهالي آن نواحي احتمال داده اند كه غار اصحاب كهف باشد، و مردم به زيارت آنجا مي روند.

و ليكن هيچ شاهدي كه دلالت كند بر اين كه يكي از اين غارها همان غاري باشد كه در قرآن ياد شده در دست نيست، علاوه بر اين كه مصادر تاريخي اين دو غار آخري را تكذيب مي كند، چون قصه اصحاب كهف قصه اي است رومي و در تحت سلطه و سيطره روميان اتفاق افتاده، و روميان حتي در بحبوحه قدرت و مجد و عظمتشان تا حدود قفقاز و اسكانديناوي تسلط نيافتند. 

 

منابع 

باستان‌شناسی و جغرافیای تاریخی قصص قرآن، دکتر عبدالکریم بی آزار شیرازی

Template Design:Afzadi